پــــــــــری یــــــــاس روانشناسی
| ||
|
روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد.یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد.وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است. وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت :" هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد ....." ![]() روزي مدیر یکی از شرکتهاي بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش میرفت چشمش به جوانی افتاد که در راهرو ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد،جلو رفت و از او پرسید:شما ماهانه چقدر حقوق دریافت میکنی؟ جوان با تعجب جواب داد:ماهی 2000 دلار مدیر با نگاهی اشفته دست به جیب شد و از کیف خود 6000 دلار در اورد و به جوان داد و گفت :این حقوق سه ماه تو ,برو و دیگر اینجا پیدایت نشود ... تو اخراجی ما به کارمندان خود حقوق میدهیم که کار کنند نه اینکه یکجا بایستند و بیکار به اطراف نگاه کنند!!! جوان با خوشحالی از جا جهید و از انجا دور شد! مدیر از کارمند دیگري که نزدیکش بود پرسید: آن جوان کارمند کدام قسمت بود؟کارمند با تعجب از رفتار مدیر جواب داد:او پیک پیتزا فروشی بود که براي کارکنان پیتزا اورده بود!!! ![]() |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |