خدایا!
حکایت رفـاقت من با تو ، حکایت ” قهوه ” ایست که امروز به یاد تو تلخ تلخ نوشیدم ،
که با هر جرعه اش بسیار اندیشیدم این طعم رو دوست دارم یا نه ؟!
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تموم شدنش را نداشتم !
و تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه میخواهم ! حتی تلخ تلخ ...
با تشکر از مصطفی عزیز